چگونه کوچینگ هوش هیجانی موجب تقویت مربیگری در ورزش می‌شود

عشق و نظم از زبان برت هلینگر
(قسمت سوم روابط زناشویی)

نظم و عشق-روابط زناشویی

چیدن نظم فامیلی و پایبندی به آن چه نتیجه‌ای در بر دارد؟

بر اساس این نظم هر کسی در جای خودش قرار می‌گیرد. توجه و احترام، به نوبت شامل همه افراد فامیل می‌شود و همگی بر اساس همین توجه و احترام به پیشرفت می‌رسند؛ بنابراین نیازی نیست افراد در گیر نوعی کشمکش دائمی برای کسب توجه و احترام باشند، بلکه در عوض با محبت تر شده و به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شوند و مجموعه‌ای توأم با نظم، صلح و صفا و آرامش را پدید می‌آورند.

کمک با هماهنگی

همان‌گونه که ذکر شد، نظام عشق توسط قدرتی بالاتر شکل داده شده و از جایی دیگر سامان می‌پذیرد. متأسفانه در بسیاری از کشورها، مخصوصاً در فرهنگ و مذهب و فلسفه اروپایی، سال‌هاست که نظام نظم فامیلی نادیده گرفته شده و اگر به این نظام توجه شده و نظم آن برقرار شود، این نظم باعث جنبش روحی افراد شده و آنچه که سال‌ها از هم پاشیده و نامنظم بوده، دوباره انسجام می‌پذیرد.

آگاهی از چنین نظمی هدیه‌ای است که در اعماق وجودمان آن را دریافت می‌کنیم و تحرک و جنبش روحی عمیقی را در پی دارد که حتی بر روی روابطمان با دیگران تأثیر دارد. دراین‌باره در صفحات بعد بیشتر توضیح خواهم داد.

جمله آن جمله که از مجموعه حاصل می‌شود. جمله یا کلمه‌ای است که در کل نظم تحرک دارد و همین جنبش و تحرک، از مفهوم، همین جمله اثر می‌گذارد. ادا کردن این جملات یا کلمه‌ها، در روند این حرکت تأثیر دارد و باعث رشد آن می‌شود و از همین طریق نیز به هدف خود خواهد رسید؛ اما این جملات و کلمات از کجا می‌آیند؟ آیا آن‌ها نتیجه‌ای هستند که باید به آن دست پیدا کرد؟ آیا آن‌ها از افکار ما بر می‌خیزند؟

مجموعه‌ای از عوامل باعث ایجاد محصول نظم می‌شوند و آنچه واضح است این است که آن‌ها شخصاً و مستقیماً از ما حاصل نمی‌شوند و همان‌گونه که گفته شد از منبعی بالاتر نشات می‌گیرد، همه آن‌ها، از عشق سرچشمه می‌گیرند: نوعی عشق خلاقانه، این جملات و کلمات، هدیه‌ای است به آن کسی که از موضع عشق رفتار می‌کند و چیزی را نظم و ترتیب می‌دهد. اثر این جمله یا کلام گاهی حتی از آن کسی که آن را به زبان آورده نیز بالاتر رفته و اثرات نیکش، شامل حال افراد دیگر هم می‌شود. ممکن است فردی مدت‌ها در تردید به سر برده و منتظر یک نشانه یا راه حل بوده، این جمله می‌تواند برای او راهگشا باشد و خلاقیت او را بر انگیزد. در این حالت این جمله، از وجود شخصی که او را بیان کرده عبور می‌کند و در فردی دیگر تأثیر می‌گذارد. گاهی در حالت مراقبه و تمرکز در درون جمله و کلامی به ما هدیه می‌شود که اجازه نداریم آن را تنها برای خود نگهداریم. بلکه حتی اگر از عواقب افشای آن کلام و انتقال آن به دیگران بیم داریم باید اجازه دهیم آن کلام یا جمله، به‌جایی برود که نیروی برتر آن را هدایت می‌کند. به‌جایی که خلاقیت را تحریک کند و چیز جدیدی بیافریند.

گاهی نیز پیش می‌آید که فردی از ما می‌خواهد به او جمله یا کلامی را بگوییم که راه را بر او بگشاید و او بتواند به عنوان یک نشانه یا راهنمایی آن را به کار گیرد.

ما به دنیای درون خود پا می‌گذاریم و در خود فرو می‌رویم تا به نتیجه‌ای دست پیدا کنیم و خود را به جای او تصور کنیم. در موقعیتی که او دارد و با تمام مسائل و مشکلاتی که با آن مواجه است و با جنبش روحی هماهنگ می‌شویم و توجهمان را به این جنبش معطوف می‌کنیم و اغلب در زمانی کوتاه و به شکل ناگهانی، این جمله یا کلام به ما هدیه می‌شود و ما می‌دانیم که آن می‌تواند راه گشا باشد؛ و آن را به آن شخص گفته و خود، کنار می‌رویم و او را با آن کلام، تنها می‌گذاریم. ما او را با جنبش این کلام و خلاقیتی که ممکن است برای او به ارمغان داشته باشد. تنها می‌گذاریم. در حین توجه به این جملات یا کلمات یک نکته مهم آشکار خواهد شد: این جملات همیشه اثر دارند و همیشه فوراً اثر می‌کنند.

نظام‌های دیگر عشق

شکل‌های دیگر نظام عشق در زندگی روزانه‌مان عمدتاً قابل مشاهده است. ما با مشاهده حضور عشق در نوع روابط و فعالیت‌هایی که داریم می‌توانیم درک کنیم که تا چه حد اموری که انجام می‌دهیم به واسطه‌ی عشق دارای اعتبار هستند.

تبادل

نظم عشق در پس زمینه وجدان ما به صورت تبادل وجود دارد و با توازن بخشیدن به تبادلاتی که در رابطه‌ها انجام می‌شود، به ما خدمت می‌کند. به محض اینکه ما چیزی را از فرد دیگری می‌گیریم یا آن چیز به ما داده می‌شود. احساس می‌کنیم لازم است یک چیزی در ازا آن به آن فرد بدهیم. چیزی که حداقل ارزشش برابر با چیزی باشد که دریافت کرده‌ایم. بدین‌وسیله سعی می‌کنیم آن احساس بدهکاری را جبران کرده و حس آزادی کنیم. این احساس بدهکاری که در وجدانمان حس می‌کنیم تا زمانی که ما با پرداخت هدیه‌ای برابر، آزاد نشده باشیم. ما را آسوده نمی‌گذارد. این که ما چه زمانی حس بدهکاری کنیم یا چه زمانی احساس رهایی، بستگی به شرایط ویژه تبادل دارد که در اینجا به آن اشاره می‌کنم:

تبادل توأم با عشق

وقتی فردی چیزی را به من می‌دهد و من فوراً آن را جبران کنم؛ یعنی در ازا آن چیزی به همان قیمت و ارزش به او بدهم، رابطه دو طرفه کامل شده و چرخه آن به پایان می‌رسد؛ بنابراین هر فرد به راه خودش می‌رود؛ اما اگر هدیه‌ای که بر می‌گردانم، ارزش کمتری داشته باشد. رابطه ادامه خواهد داشت و این ادامه داشتن دو شکل دارد، یکی این که من در درون همچنان حس بدهکاری می‌کنم و دیگر آن که طرف مقابل هنوز از من انتظار جبران دارد و تا زمانی که به‌طور کامل جبران نکرده باشم، هر دو نفرمان نمی‌توانیم به آزادی برسیم.

در مورد عشق نیز، همین شرایط حاکم است، بدین معنی که وقتی کسی که دوستش دارم، چیزی به من می‌دهد. سعی می‌کنم بیشتر از آن را به او پس می‌دهم و باز همان فرد در مقابل من حس بدهکاری کرده و چون او نیز مرا دوست دارد، بیشتر از آنچه دریافت کرده به من باز پس می‌دهد. به این صورت سرمایه رد و بدل شده و عشق، هر بار بیشتر و بیشتر می‌شود و روابط هم محکم و مستحکم‌تر می‌شود.

بی‌نظمی در تبادل

اگر در تبادل کمتر از آن چیزی که دریافت کرده‌ایم، باز گردانیم، بی‌نظمی‌ای به وجود می‌آید که آن را توضیح دادیم اما عکس این حالت نیز ممکن است باعث بی‌نظمی در رابطه شود، بدین صورت که من به فرد دیگر، بیشتر از آنچه می‌خواهد یا می‌تواند برگرداند، بدهم. بسیاری از افراد این نوع رابطه را نوع مخصوصی از عشق می‌دانند که ما در آن فرد دیگر را با عشقمان سرشار می‌کنیم، مثلاً سعی می‌کنند به آن شخص بیشتر و بیشتر بدهند، بیشتر از آنچه که او قدرت و ظرفیت تحملش را دارد.

بنابراین شرایط برای فرد دیگر سخت می‌شود و با برهم خوردن توازن و تساوی، آن فرد قادر به ایجاد هم سطحی نخواهد بود.

چه نتیجه‌ای در انتظار این حالت خواهد بود؟ نتیجه این است که آن فردی که بی‌اندازه دریافت کرده، رابطه را ترک می‌کند و از ارتباط بیرون می‌رود. عدم توجه به حفظ توازن و تعادل، بر عکس امید و انتظار شخص، عمل را به نتیجه برعکس ختم می‌کند. در رابطه دو جانبه‌ای که یکی از آن‌ها بیشتر می‌دهد تا بگیرد، کامیابی حاصل نخواهد شد. همچنین وقتی فردی بیش از آنچه توان پس دادن یا جبران کردن دارد، از فرد دیگری دریافت می‌کند، رابطه مثمر ثمر نخواهد بود. به عنوان مثال برای چنین رابطه‌ای می‌توان از تبادل یک فرد معمول با دیگر افراد نام برد. تنها در صورتی این رابطه به توازن می‌رسد که شخص معلول از عمق وجود بپذیرد که او در ظاهر قادر نیست بیش از آنچه که دریافت می‌کند باز پس دهد. همین پذیرش به او توان می‌دهد تا در ازا دریافت هر چیز، از ته قلب از فرد دیگر ممنون و سپاسگزار باشد و همین تشکر و سپاسگزاری، جبران عدم برابری را می‌نماید. حفظ برابری و مساوات با گسترش آنچه دریافت کرده‌ایم.

بنابر آنچه گفته شد، با دادن چیزی به همان اندازه یا بیشتر از آن می‌توان توازن ایجاد نمود؛ اما گاهی چنین امکانی عملاً محال و ناممکن است؛ مثلاً چه کسی می‌تواند به والدین خود چیزی را برابر با زحمات آنان باز پس دهد تا ارزش کارشان را جبران کند، یا چگونه می‌توان به همان اندازه‌ای که یک معلم سال‌ها برای ما تلاش کرده، چیزی برابر را به وی پس داد؟ ما در برابر چنین رابطه‌ای همیشه بدهکار خواهیم بود و قادر به جبران آن نیستیم. برخی از افراد سعی می‌کنند هر طور شده خود را از زیر فشار این بدهکاری خارج نمایند. به همین خاطر سعی می‌کنند از آن پس از پذیرش آنچه به آنان داده می‌شود، رها شوند. آنان خود را از این دریافت محروم می‌کنند و به جای پذیرش تمام و کمال زندگی، جریان این دریافت را قطع می‌کنند. در حالی که به جای این که راه دشوار که بر پایه عدم پذیرش بنا شده می‌توان راه ساده‌تری را در پیش گرفت: می‌توانیم به جای این که چیزی را به صورت جبران پس بدهیم، آن را به دیگری بدهیم، مخصوصاً به فرزندانمان که نوه‌های همان والدین هستند. با خدمت کردن به دیگران و انتشار آنچه به صورت خوبی از دیگران و انتشار آنچه به صورت خوبی از دیگران دریافت کرده‌ایم. می‌توان فضایی را ایجاد کرد که در آن همگی از شرایط مطلوبی بهره‌مند باشند.

روشی نادرست برای ایجاد برابری

احساس نیاز به برابری و ایجاد توازن در رابطه‌ها را به صورت‌های مختلفی می‌توان در میان فرهنگ‌های مختلف و در اجتماع دید؛ مثلاً وقتی کسی مرتکب جرم یا جنایتی می‌شود و عمل خلافی انجام می‌دهد، طبق آنچه که گفته شده یا مرسوم است. ما هم می‌خواهیم تلافی کنیم تا تعادل برقرار شود: چشم در برابر چشم، دندان در ازا دندان، ضربه در ازا ضربه.

شگفت این است که در این گونه رابطه، هر دو طرف منتظر این شکل از جبران و تلافی هستند. نه تنها قربانی که مورد ظلم و ستم واقع شده مایل است این امر اجرا شود، بلکه ظالم هم که ارتکاب به عمل خطا، احساس سنگینی و عذاب می‌کند تمایل دارد با این روش بار گناه و تقصیرش را سبک‌تر نماید. قربانی میل شدیدی به تلافی دارد و ظلم میل به تقاص پس دادن و آزاد شدن؛ اما آیا در حقیقت آنچه که اتفاق افتاده، جبران می‌شود؟

قربانی (مظلوم) از حق قانونی خود استفاده کرده و ظالم را مجازات می‌کند، اما ظالم هم حس می‌کند زیادی مورد تلافی واقع شده بنابراین دوباره به سهم خودش جبران می‌کند و این بار در مقابل فرد دیگر کار بدتری انجام می‌دهد؛ و هر بار اندازه عملی که اتفاق افتاد، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود تا به صورت وحشتناکی در می‌آید؛ بنابراین به جای این که قربانی و ظالم با قصاص، با هم دوست شوند، به دشمنان همیشگی یکدیگر بدل می‌شوند.

در مورد انگیزه‌هایی که در پس این رفتار عجیب و غریب نهفته است بعداً توضیح خواهم داد، اما نخست، راه حل را ذکر می‌کنم:

انتقام با عشق:

واقعیت این است که میل به قصاص و تلافی، خواسته‌ای عمیق و ریشه‌دار است که به راحتی نمی‌توان از آن چشم پوشی نمود. اگر مقدور باشد باید سعی کنیم این میل درونی را آرام نموده و از قصاص و انتقام صرف نظر نماییم. با ایجاد رابطه با فرد مقابل می‌توانیم قدمی در این راه بر داریم. فرد مقابل بر اثر ایجاد ارتباط و تداوم آن کم کم از حالت زیر دست بودن به سطحی برابر و حتی بالاتر می‌رسد. این وضعیت تقریباً شبیه همان حالتی است که فرد با عشق خود به دیگری، او را سرشار می‌کند و بیشتر از آنچه او می‌تواند بدهد به او می‌دهد. گذشت و چشم پوشی زمانی که دو طرفه و دو جانبه باشد، مؤثر است و آن در حالتی است که هر دو طرف دیگر به گذشته نگاه نکنند و به‌طور کامل آن را به فراموشی بسپارند و حتی از آن نامی نبرند.

وقتی ناگزیر از انتقام هستیم، ساده‌ترین راه برای بیرون آمدن از این گرداب جهنمی که باعث آزار دو طرف می‌شود، این است که به جای اینکه شخص ظالم را بیشتر آزار دهیم، او را کمتر از آنچه مرتکب شده قصاص نماییم، معنی ساده‌تر این است که قصاص بکنیم اما همراه با کمی عشق و محبت. در این حالت جریان تبادل بین دو طرف شکل می‌گیرد اما هر دو هوشیارانه‌تر و با ملاحظه تر رفتار می‌کنند و در نتیجه‌ی این تبادل، عشق و محبت عمیق‌تری میانشان برقرار می‌شود.

از بین بردن خواسته و عزم

از وقتی بشر به وجود آمده و همواره در حال تحول و تکامل بوده، همواره در عمق روح او، نوعی سعی مداوم برای زنده ماندن زنده نگه‌داشتن نژاد و گروه خود وجود داشته است. به این صورت که یک گروه به گروه دیگری حمله کرده و سعی می‌کرد آن را نابود کرده و هیچ‌کس را از آن قوم زنده نگذارد. تمام جنگ‌هایی که بعداً شکل گرفت بر همین اساس ادامه پیدا کرد. موضوع تنها این نبود که بر گروه مهاجم پیروز شده یا از خود دفاع کنند یا از جنگ‌های احتمالی در امان باشند، بلکه می‌خواستند در هر جنگی، قومی دیگر را به کلی نابود کرده و نسل آن‌ها را از بین ببرند.

در این مورد یک مثال در انجیل ذکر شده: وقتی قوم بنی‌اسرائیل به کنعان حمله کرد، برای اینکه خدا به آن‌ها پاداش دهد، به آنان دستور داد ” شما باید همه آن‌ها را بکشید ” مردها، سن‌ها، بچه‌ها و حتی حیوانات را. به عنوان یک قتل عام برای یهود. مثال مدرن‌تر این موضوع، تلاش‌ها و کوشش‌هایی است که برای نابودی ملتی به نام گنوسید یا نسل کشی انجام شد و تلاش ناسیونالیست‌های آلمان بود برای از بین بردن تمامی یهودی‌ها اعم از مرد و زن و حتی بچه. میل به نابودی در همه همیشه وجود دارد اما امروزه که متمدن‌تر شده‌ایم، مهار قوانین وضع شده دولت‌ها و نظم اجتماعی مانند افساری، مانع سرکشی و طغیان می‌شود.

این قانون ما را از نابود کردن دیگران و دیگران را از نابود شدن محفوظ نگه می‌دارد. تا زمانی که نظم اجتماعی برقرار باشد، اوضاع را کنترل می‌کند اما به مجرد این که نظام اجتماعی از بین برود، انسان‌ها به حالت اولیه خود بر می‌گردند و میل سرکشی دوباره طغیان می‌کند.

تأثیر میل به نابودی در روابط

میل به نابودی چگونه در روابط ما با دیگران جلوه گر می‌شود؟

آیا می‌توان در برابر اثرات مخرب آن در امان بود؟ مثلاً وقتی یک شخص یا شریک زندگی، ما را می‌آزارد، چرا در وجودمان تمایل داریم او را به همین صورت بیازاریم؟ یا چرا دوست داریم به هر شکل ممکن تلافی کنیم؟ چرا در ازا عملی که مرتکب شده خواهان مرگ و نابودی وی هستیم؟

میل به نابودی زیر بنای اصلی جنبشی است که نیروی جنگی فراوانی را به وجود می‌آورد و باعث می‌شود افراد در رابطه‌ها، مخصوصاً رابطه‌های نزدیک مانند رابطه همسران، در ازا اعمال بی‌اهمیت و کوچک، اقدامات بزرگی را جهت آزاد دادن طرف مقابل انجام دهند.

هدف من از ذکر این مطالب شناساندن این نیروی مخرب درونی است. وقتی ما نسبت به قدرت میل به نابودی درونمان آگاه شویم و آن را بشناسیم، ملاحظه بیشتری می‌کنیم و هر وقت احساس کنیم در لحظه خاصی این میل، وارد عمل شده و قصد تخریب دارد، با هوشیاری بیشتری عمل می‌کنیم و تلاش می‌کنیم هر مورد جزئی و ناچیز را با واکنشی بزرگ و مخرب پاسخ دهیم.

بی‌نظمی وجدان در روابط فامیلی

عموماً وجدان را به عنوان بالاترین و مهم‌ترین مرجع قضایی درونی یا دادگاهی که قادر به کشف حقیقت و تشخیص خوب و بد است، می‌شناسیم و در طول مسیر زندگی به آن توجه می‌کنیم، چرا که یک زندگی سالم و درست محتاج توجه به وجدان و عمل بر طبق آن است.

اجازه بدهید کمی بیشتر موضوع را بشکافیم:

  1. باید بدانیم هر فامیلی وجدان مربوط به خودش را دارد. با کمک وجدان، ما بلافاصله متوجه واقعیت و حقیقت می‌شویم و م یدانیم که چه کار باید انجام دهیم و از انجام چه کاری باید صرف نظر کنیم تا اجازه داشته باشیم به فامیل وابستگی داشته باشیم. اگر ما طبق قانون وجدان عمل کنیم، در درونمان حس بهتری داریم و معنی‌اش این است که اجازه داریم متعلق به فامیل بمانیم.
  2. زمانی که ما بر خلاف راهنمایی وجدان عمل و رفتار می‌کنیم، پریشانی درونی یا عذاب وجدان به سراغمان می‌آید، این عذاب وجدان معنی احساسی دقیقی دارد و آن ترس از این است ه با این عمل اشتباه تعلق به فامیل را از دست بدهیم.
  3. ناراحتی وجدان حالتی به ما می‌دهد که وادار می‌شویم دست به عملی بزنیم تا دوباره حس اطمینان پیدا کنیم و خیالمان تشخیص خوب و بد از یکدیگر بدانیم و یقین داشته باشیم که وجدان هیچ‌گاه دچار خطا نمی‌شود، ممکن است گاهی دچار مشکل شویم. همان‌طور که گفته شد هر فامیل وجدان مختص به خود را دارد و اگر افراد دیگری که از فامیل دیگری هستند نیز وجدان را اصل و اساس تشخیص خوب و بد قرار دهند، ممکن است وقتی یکدیگر را ملاقات می‌کنیم، به خاطر تفاوتی که تلقی هر یک از ما بر اساس وجدانمان، از مفاهیم مختلف دارند دچار اخلاف شویم. ما هر دو دنباله‌رو وجدان خویش هستیم، اما تعابیر ما با هم متفاوت است و ما سعی داریم دیگری را مطیع تفسیر وجدان خود نماییم.

تأثیر وجدان در رابطه زناشویی

طبق آنچه گفته شد، اتکا به وجدان فامیلی، حتی در روابط زناشویی نیز می‌تواند مشکل به وجود آورد. در این شرایط می‌بینیم که هر یک از طرفین سعی دارد دیگری را به دنبال مسیر وجدان خود هدایت کند و رفتار دیگری را بر اساس تفسیر وجدان شخصی خود ارزش‌گذاری می‌کند.

این عدم توجه به وجدان‌های شخصی طرفین، به تدریج عشق را بی‌حرمت می‌کند و در رابطه‌ها نوعی جنگ و دعوای همیشگی ایجاد می‌کند. این جنگ همیشگی، مخصوصاً اگر مسائل مهمی مانند تربیت فرزندان به آن اضافه گردد، شدیدتر و بحرانی‌تر هم خواهد شد.

حالت پذیرش در رابطه زناشویی

چگونه می‌توان خود را از این بی‌نظمی دائمی و پایان‌ناپذیر که حاصل عدم درک وجدان‌هاست رها کرد؟

با پذیرش آنچه که هست. ما می‌توانیم وجدان و شئونات همسرمان را همانند وجدان و شئونات خود، محترم بداریم. می‌توانیم به همسرمان بگوییم من تو را دوست دارم همان‌طور که هستی. من مادر تو و خانواده‌ات را دوست دارم دقیقاً همان‌گونه که هستند. من فامیل تو را آن‌گونه که هست دوست دارم، پس ما با هم تراز و برابر هستیم.

با این عمل یک قدم بزرگ موفقیت‌آمیز در مسیر رهایی از تنگنای وجدان برداشته‌ایم. حتی در رابطه با بچه‌ها و فرزندانمان هم می‌توانیم امتحان کنیم که ببینیم این روش به هدف مطلوب می‌رسد یا نه. به‌طور مثال وقتی به فرزندمان می‌گوییم: در وجود تو پدرت را دوست دارم همان‌گونه که هست و من خوشحالم که تو مثل پدرت شوی؛ و یا اینکه: در وجود تو مادرت را دوست دارم، دقیقاً همان‌گونه که هست و من خوشحالم که تو مثل مادرت شوی…

در این صورت فرزند می‌تواند به خوشبختی برسد، چرا که هر دو نفر از والدین خود را دوست دارد همان‌طور که هستند و ضمناً در راهی که خود انتخاب کرده یا می‌کند، می‌تواند آزاد باشد.

وجدان و عشق

هر کسی اگر تنها وجدان خود را معیار تشخیص خوب و بد قرار دهد و آن را اصل بداند و تنها به دریافت‌های آن، اعتماد کند، نمی‌تواند با دیگران رابط سازنده ایجاد کند. او همچنین اگر بخواهد نسبت به فامیل وفادار و به آن‌ها متعلق باشد، باید آن‌ها را همان‌گونه که هستند بپذیرد و بر اساس وجدان خود قضاوت نکند. اگر معیار خوب و بد را وجدان خود بداند، معیار او برای توجه، احترام و عشق به دیگران، تنها قضاوت وجدان خویش است که ممکن است درست نباشد. تمام ارزش‌گذاری‌ها، اعم از فقیر و ثروتمند، خوب و بد، قبول شده یا رد شده، بهشت یا جهنم، حاصل قضاوت وجدان ماست. به همین دلیل است که ما حتی خدا را بر اساس دریافت وجدانمان می‌شناسیم بنابراین ما تنها کسانی را دوست خواهیم داشت و عشقمان را نثارشان خواهیم کرد که باور وجدان ما را دوست داشته باشند. طبیعی است که بقیه افراد که از باور و وجدان ما جدا هستند، در دایره‌ی عشق ما قرار نمی‌گیرند. واضح است که دیگران، با وجدانی متفاوت، خدایی دارند که وجدان آن‌ها را دوست دارد و آن‌ها هم ما را بر طبق نظریه وجدان خویش می‌بینند و قضاوت می‌کنند.

به این صورت تفاوت قضاوت‌های وجدان درونی اقوام، آن‌ها را بر ضد یکدیگر تحریک کرده و با ایجاد فراق و جدایی، آن‌ها را علیه یکدیگر می‌شوراند. همین مسئله باعث وحشتناک‌ترین و وحشیانه‌ترین اعمالی شده که بشر تاکنون انجام داده و یکی از نمونه‌های آن جنگ‌های دینی زیادی است که تاکنون به وقوع پیوسته است.

سردرگمی‌های عشق

در اینجا دوباره به موضوع بخش اول بر می‌گردیم و تأثیر وجدان فامیلی را در عملکرد آن‌ها و نیز تبعاتی که تصمیمات ناشی از وجدان فامیلی، از خود به جای می‌گذارند، بررسی می‌کنیم:

داشتن حق مساوی در تعلق و وابستگی

وقتی شخصی بر اساس وجدان فامیلی خود رفتار نکرده، یا حتی جذب گروه‌ها و فامیل‌هایی می‌شود که وجدان دیگری دارند، او را از فامیل اخراج و طرد می‌کنند. واضح است که این تصمیم بر اساس وجدان خوب فامیل گرفته می‌شود و حتی گاهی که زیاده‌روی می‌شود، ممکن است فرد خطاکار را بکشند. یا ممکن است زن یا مردی، بچه‌ای را که نامشروع وارد فامیل شده، مخفی کنند یا به دیگری بسپارند، چرا که از تبعات ورود آن بچه به فامیل ترس دارند. حتی ممکن است فرزند را سقط کنند. پس می‌بینیم که حتی یک وجدان خوب قادر است چگونه یک زندگی را از بین ببرد و به سمت نابودی پیش برود.

وقتی زنی بچه‌اش را سقط می‌کند یا به دیگری می‌سپارد، برای مجازات خویش توسط وجدان ممکن است به شدت مریض شود و یا حتی تا سرحد مرگ پیش برود.

انضباط در نوبت

نباید هرکس خودش مجازات شود، تنها کافی است که فرد دیگری به عنوان نماینده او مجازات شود. این عمل، یک حرکت بر اساس وجدان می‌باشد.

تلافی و جبران نباید شخصی باشد.

تمام قربانی‌هایی که انجام می‌شده‌اند، مخصوصاً فرزندانی که قربانی شده‌اند، در نهایت هدف بزرگ‌تری را که همان آشتی و صلح و آرامش بوده به دنبال داشته‌اند. آن‌ها به عنوان خاتمه دادن به قصاص و تلافی، عمل می‌کنند. آن‌ها تصور این را دارند هر کسی که حاضر به پذیرش مجازات باشد، دعای خیر برای افراد دیگر فامیل را به همراه دارد و این جابجایی تلافی را به دعای خیر بدل می‌سازد.

گاهی نیز وجدان بچه‌هایی که سعی در نجات و والدین خویش دارند، آن‌ها را وادار به اعمال خاصی می‌کند؛ مثلاً بچه‌ها به جای والدین خود مریض می‌شوند و یا حتی می‌میرند. درست است که در این حالت به خاطر برهم خوردن نظم سلسله مراتبی و تقدم و تأخر، بی‌نظمی ایجاد می‌شود، ولی وجدان نسبت به ایجاد این بی‌انضباطی آگاهی ندارد، چرا که ندای باطن او را مطمئن می‌سازد که با این کار، ارزش زیادی به دست آورده و وابستگی‌اش به نظم فامیل، قوی‌تر می‌گردد.

نظام‌های دیگر عشق بالاتر از وجدان ما

تأیید کردن. پذیرفتن. هم عقیده شدن

با چیدن نظم فامیلی، نظم دیگری از عشق واضح و آشکار می‌شود. وقتی نماینده‌ای در برنامه تنظیم نظم فامیلی شرکت می‌کند با همه مفاهیم تقصیر و مجازات و خوب و بد و ندای باطن آشنا می‌شود و آن‌ها را به کار می‌گیرد.

جنبش توأم با عشق

تفکر و تعقل نوعی حرکت خلاقانه است. هر چیزی با نوعی حرکت خلاقانه به سمت عشق حرکت می‌کند؛ اما چگونه ممکن است عمل طرد کردن افرادی را که بر اساس وجدانمان آن‌ها را از فامیل طرد کرده‌ایم، عملی توأم با حرکت و عشق بدانیم؟

ما اجازه می‌دهیم هدایت شویم دقیقاً شبیه همان نماینده‌ای که هنگام چیدن نظم فامیلی می‌گذارد هدایت شود. نماینده‌ها نمی‌داند این جنبش آن‌ها را به کجا می‌برد؛ اما خود را می‌سپارند و می‌دانند به‌جایی می‌روند که برای پیدا کردن راه حل رابطه با شخص اصلی، به‌طور غیرمنتظره مسیر جدیدی برایشان باز می‌شود. این مسیر به شکلی متفاوت است و بالاتر و بلندتر از آن چیزی است که تاکنون انتظار داشته‌ایم. آن هدف، بالاتر از ترس‌ها و خواستن‌ها و اراده ما و فراسوی تفسیر ما از خوب و بد و تقصیر و گناه است. آن هدف بالاتر از تلاش ما برای مجازات به منظور رهایی از تقصیر و گناه است.

برای رسیدن به این مقصود، ما با هماهنگی با تفکر و تعقل و تحرک توأم با عشق با آن همراه می‌شویم. چرا که با استفاده از خلاقیت، ایجاد و ادامه هر نظم عشقی امکان‌پذیر می‌گردد.

به این ترتیب ما و دیگران برای این عشق آزاد می‌شویم.

مختصری در مورد نویسنده

برت، متولد 1925 تحصیلات خود را در رشته علوم تربیتی، خداشناسی و الهیات تکمیل کرد و در کنار آن به فلسفه نیز پرداخت. وی به مدت 16 سال از طریق انجمن کلیسای کاتولیک در جنوب آفریقا، داوطلب کمک به مردم بود. پس از آن تمام وقت خود را صرف روانشناسی و روانکاوی نموده و با استفاده از انواع هیپنوتیزم توانست بعد دیگری از درمان گروهی را آشکار سازد. وی همچنین نظام نظم فامیلی را کامل‌تر کرد.

این روش امروزه در تمام دنیا فراگیر شده و به‌طور گسترده‌ای مورد استفاده قرار می‌گیرد. به‌طور مثال امروزه در درمان برخی ناراحتی‌های روانی، پزشکی، تعلیم و تربیت و نیز رفع مشکلات مشاغل و مشاوره‌های شغلی و تجاری، از این روش به عنوان روشی کارآمد بهره گرفته می‌شود.

برت تاکنون بیش از 70 کتاب به رشته تحریر درآورده است که این آثار به بیش از 27 زبان، ترجمه و منتشر شده‌اند. از جمله آن‌ها می‌توان به ترجمه‌های عربی، فارسی، مغولی و چینی، اشاره کرد. خیلی از کتاب‌های قدیمی وی، تسلط او را به فلسفه و استادی او را در شناخت عمیق روح و روان آدمی نشان می‌دهند. وی به زبانی سخن می‌گوید که حاکی از خردمندی عمیق وی و معروف توانایی او در دستیابی به زیر و بم‌ها و پیچیدگی‌های روح آدمی است.

به‌طور مثال در کتاب دو جلدی او به نام “کلمات مؤثر ” می‌توان به عمق این آگاهی، واقف گردید.

دیدگاهتان را بنویسید